34سال پیش مثل چنین شبی در شب 12بهمن مردم ایران حال وهوای دیگه ای داشتند . عده ای نگران .عده ای منتظر وعده ای درراه تهران . من یکی از اونایی بودم که عصر روز 11 بهمن هوایی شدم برم تهران . به زحمت پولو پله ای از اوستای نجارم گرفتم و با اتوبوس راهی شدم . خانوادم تو یه روستا نزدیک ری زندگی می کردن .من برای کار نجاری پیش دامادمون در مشهد زندگی می کردم . سوار اتوبوس که شدم متوجه شدم بیشتر مسافرابا همون هدف من راهی تهرونن . همه میخوان برن که از نزدیک امام خمینی رو ببینن . ساعتهای 4یا 5 عصر بود که اتوبوس از مشهد ازجاده شمال به سمت تهران راه افتاد . مسافرا که خوشحالی و انتظار تو وجودشون دیده می شد درطول مسیر گهگاهی برای سلامتی امام و مسافرا صلوات می دادند و بعضی وقتها هم یه چندتا مرگ برشاه و درود برخمینی سرمیدادند . یکی دوتا جوون هم بودند که شعارها وسرودهای انقلابی رومیخوندند . چناران و شیروانو رد کردیم .شهرها دگرگون بود . مردم توی شهر بودند .بعضی جاها تجمع داشتند بعضی جاها هم خلوت تر بود. تا اینکه رسیدیم به قوچان . هنوز وارد قوچان نشده بودیم دیدیم ماشینهایی که از مقابل میان خیلی چراغ میدن .راننده گفت فکر کنم اینجا خبریست .قبلا هم شایع بود که توقوچان شاهدوست زیادتره از انقلابی . همین که وارد شهر شدیم دیدیم کلی اتوبوس و خودروهای دیگه با شیشه شکسته کنار خیابونا موندن. یه عده چماق بدست هم توی خیابون هستند و با یه عده دیگه درگیرند . بدشانسی ما این بود که اتوبوس گازوییل هم نداشت و باید حتما توی پمپ بنزین می رفت و سوخت گیری می کرد . رفتیم جلو پمپ بنزین خیلی شلوغ بود .نه از تعداد ماشینها ، که از تعداد چماق بدستان. یکی از ماموران پمپ سریع اومد تو اتوبوس و گفت : اگه میخواین به سلامت گازوییل بزنید و حرکت کنید هرچی اینا گفتن بگید چشم . یه باره چندنفر اومدن بالا و گفتن همه بگن جاوید شاه . ماها به هم نگاه کردیمو راننده هم به ما نگاه کرد . یکیشون دوباره گفت بگین جاوید شاه وگر نه شیشه ها میاد پایین . راننده با صدای بلند فریاد زد جاوید شاه .ماهم بعد اون داد زدیم جاوید شاه . یه چندتایی که گفتیم چوب بدستا گفتن تا توی پمپ هستین باید صداتونو بشنویم . سوخت گیری با جاوید شاه گفتنای مسافرا انجام شد . اتوبوس راه افتاد و از شهر خارج شد .دلمون ترکید وتا جایی که حال داشتیم فریاد می زدیم مرگ برشاه .مرگ برشاه .بعدها فهمیدیم اون چوب بدستان مردم قوچان نبودن و اجیر شده های ساواک بودن . بین ساعت 8و9 صبح روز بعدرسیدیم تهران . چند تا خیابون تهرانو رد کردیم که ترافیک شدیدی شده بود . هرچی وانت بود مملو از جمعیت بود .دیگه اتوبوس از حرکت موند شاید هم اجازه نمی دان بیشتر جلوبره . من پیاده شدم و با یه وانت به سمت ری یا شاه عبدالعظیم رفتم . خونه ما درروستای ده خیر بود .یه راه فرعی به بهشت زهرا بود . وقتی رسیدم خونه ساعتهای 11 بود .مادرم گفت بابات با دوستاش پیاده راه افتادن به سمت بهشت زهرا . ماشینهای زیادی از مسیر روستای ما در حرکت به سمت بهشت زهرا بودن . هنوز داشتم دنبال یه جا تو یه ماشین می گشتم که دیدم دوستانم درحال پذیرایی از مردم هستند . چایی و شکولاتو .نون محلی و ماست وپنیر . راننده ها هم عکسهایی از امام داشتند که به بچه های روستا می دادند . منم ناخودآگاه مشغول پذیرایی شدم .آخه ما تنور داشتیم و مادرم نونهای خوبی می پخت . یادمه اونشب بابام ساعت 10شب به خونه برگشت .خوشحاله خوشحال که صدای امامو توی بهشت زهرا شنیده .
خاکریز
نوشته شده توسط : محمد - تاریخ : پنج شنبه 91/11/12 ساعت 12:42 ص
مطلب بعدی :
پدیده ای که پدیده شد